وقتی داشتم از کلاسم میومدم بارون شروع شد دیگه داشت حوصلم تو ماشین سر می رفت که یکدفعه دونه های بارون تبدیل به برف شدن نمی تونستم توی پوست خودم بگنجم چون میدونستم اگه برف بیاد شنبه تعطیل میشه و همین اتفاق افتاد و...............
بقیه داستانو هم بعدا می ذارم البته با ریزه داستان های زیاد